نکاتی در ترجمه
نکاتی در ترجمه
نکاتی در ترجمه
سوالات عربی
ترجمه کتاب عربی۲ عمومی
قال الصادق(ع):تَعَلَّمُوا العَرَبِيه َ فإنَّهَا کَلامُ اللهِ الَّذِي يکَلِّمُ بِهِ خَلقَهُ
إلهى...
﴿رَبِّ ﭐشْرَحْ لـى صَدرى ويَسِّرلـى أمْرى وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسانـى يَفْقَهوا قَولـى﴾
اَللّهُمَّ أخْرِجْنـى مِن ظُلُماتِ الْوهْمِ و أكْرِمنـى بِنورِ الْفَهْمِ.
اَللّهُمَّ ﭐفْتَحْ عَلَيْنا أبْوابَ رَحْمَتِكَ.
وَﭐنشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلومِكَ.
ربِّ ... رَبِّ يَسِّر و لاتُعَسِّر .
اَللّهُمَّ فَرِّحْ قلبـﻰ .
اَللّهُمَّ انْهَجْ لـى إلـي مَحَبَّتِكَ سَبيلاً سَهْلَةً.
إلَهى لا تَجْعَلْ لِلشَّيطانِ عَلـى عقلـى سبيلاً .
ولا لِلْباطِلِ عَلـي عَملـى دَليلاً .
اَللّهُمَّ ألْهِمْنا طاعَتَكَ و جَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ.
بِرَحْمتك يا أرْحَمَ الرّاحِميَن .
ترجمه درس اول :
پروردگارا، سينه ام را برايم فراخ كن (بگشاي ) و كارم را برايم آسان گردان
و گره از زبانم باز كن تا سخنم را بفهمند.
خدايا مرا از تاريكي هاي پندار خارج كن و مرا با نور فهم گرامي بدار.
خدايا درهاي رحمتت را برما بگشاي.
و گنجينه هاي دانش هايت را برما باز كن.
پروردگارا.... پروردگارا آسان بگير و سخت نگير.
خدايا قلبم را شاد كن.
خدايا راه آساني را به سوي محبتت به من نشان بده.
خدايا براي شيطان راهي بر عقل من قرار نده.
و راهنمايي براي باطل بر كار من قرار نده.
خدايا بندگي ات را به ما الهام كن و گناه به درگاهت را از ما دور كن.
[ اميد ما] به رحمتت است اي مهربان ترين مهربانان.
اَلدَّرسُ الثّانـى
فـى خدمة الْبؤساءِ
اَلْهَواءُ حارٌّ و النّاسُ فـى بُيوتِهِم . خَرجَ علـىٌّ (ع) إلـي السّوقِ.
لا تَخْرُج الآنَ . اَلشَّمسُ مُحْرِقَهٌ .
لا ...لعلَّ ذا حاجةٍ يَطْلُبُ مُساعدةً .
و فـى الطّريقِ :
ثَقيلةٌ ...ثقيلةٌ. لكنْ لا حيلةَ ...اَلأطفالُ ...اَلْجوعُ ...اَلْعطَشُ ...ماذا أفْعَلُ؟!
فَنَظَرَ إليها علـىّ (ع) !
فَجاءَ و أخَذَ مِنها القِربَةَ . فحَمَلَها إلـي بيتِها ... و سَألَها عَن حالِها :
بَعَثَ علـي بنُ أبـﻰ طالبٍ زَوجـى إلـي الثُّغورِ ....و بعدَ أيّامٍ سَمِعنا خَبَرَ وفاتِهِ!
و لـى أطفالٌ يَتامَي و لَيسَ عندﻯ شـﻰءٌ.
فقد ألْجَأتْنـى الضَّرورةُ إلـي خدمةِ النّاسِ .
ذهب علـىٌّ (ع) محزوناً إلـي دارِ الْحكومةِ وحَمَلَ زنبيلاً فيه طعامٌ.
فَرَجَعَ و قَرَعَ الْبابَ .
مَن يَقْرَعُ الْبابَ؟
أنا ذلكَ الْعبدُ الَّذى حَمَلَ مَعَك القِرْبةَ ....اِفْتَحـى الْبابَ ..... إنَّ مَعـى شيئاً لِلأطفالِ .....
رَضِىَ الله عنكَ و حَكَمَ بينـى و بيْنَ علـىّ بن أبـى طالبٍ !
فدخلَ علـىٌّ (ع) و قالَ:
إنـّى أحِبُّ اكْتِسابَ الثَّوابِ ، فَانْتَخِبـى بَيْنَ هذيْنِ الأمْريْنِ : تَهيئةِ الْخُبْزِ أو اللَّعِبِ مع الأطفالِ .
أنا أقْدَرُ مِنْكَ علـي تَهْيئَةِ الْخُبزِ؛ فَالْعَبْ أنتَ مع الأطفالِ !
فذهبَ علـىٌّ (ع) إلـي طِفْلَيْنِ صغيـرَيْنِ مِن بَينِهِم ، و جَعَلَ الْخُبزَ فـى فَمِهِما و هو يقولُ لِكُلٍّ مِنهُما :
يا بُنـىَّ! اِجْعَلْ علـىّ بنَ أبـى طالبٍ فـى حِلٍّ مِمَّا مرَّ فـى أمْرِكَ !
و بعدَ ساعةٍ .
أخى ! اُسْجُر التَّنّورَ .
اَللّهُمَّ أفْرِغْ علـي هذا الرَّجُلِ خيْرَك و ثوابَكَ...و لكن...علـىٌّ بنُ أبي
طالبٍ...كيفَ...؟! هو لا ينظرُ إلـي حالِ الْمحروميـنَ ... نَحنُ مَحرومونَ و لكن هو...!!
فبادَرَ علـىٌّ (ع) إلـي سَجْرِهِ .
فلَمّا أشْعَلَهُ :
ذُقْ يا علـىُّ ! هذا جَزاءُ مَن نَسِـﻰَ الْمَساكيـنَ و الْيَتامَي !
حينَئذٍ جاءَت امْرأةٌ و شاهَدَتْ خليفةَ الْمسلميـنَ وتَعَجَّبَتْ!
ويْحَكِ ... أتعلَميـنَ مَن هو ؟! هو أميـرُ الْمؤمنيـنَ ...
ويلٌ لـى . ماذا أفعلُ ؟! فَذَهَبَتْ إلَيْهِ و هى تَعْتَذِرُ!
وا حَيائى ... واحَيائى ... عفواً ... معذرةً ... يا أميـرَ الْمؤمنيـنَ ... عفواً ...
لا... لا.... بل واحَيائى منك فيما قَصَّرْتُ فـى أمْرِك !
ترجمه درس دوم
در خدمت فقيران
هوا گرم است و مردم در خانه هايشان هستند علي (ع) به سوي بازار خارج شد.
اكنون خارج نشو. خورشيد سوزان است.
نه .... شايد نيازمندي كمك بخواهد.
و در راه: سنگين است .... سنگين است. ولي چاره اي نيست ...كودكان ... گرسنگي... تشنگي .... چه كار كنم؟!
علي (ع) به او نگاه كرد! سپس آمد و مشك را از او گرفت و به خانه اش برد... و از حال او پرسيد:
علي بن ابي طالب همسرم را به مرزها فرستاد ... و بعد از چند روز خبر وفات او را شنيديم.
و كودكان يتيمي دارم و چيزي ندارم.
و نياز مرا به خدمت مردم واداشته است.
علـي (ع) غمگين به دار الحكومه رفت و زنبيلـي را كه در آن غذا بود برداشت.
پس برگشت و در زد.
چه كسي در مي زند؟
من همان بنده اي هستم كه مشك را همراه تو برداشت ... در را باز كن.... براي بچّه ها چيزي همراهم است.
خدا از تو راضي باشد و ميان من و علي بن ابي طالب داوري كند.
پس علي (ع) وارد شد و گفت:
من به دست آوردن ثواب را دوست دارم. پس يكي از اين دو كار را انتخاب كن: تهيه كردن نان يا بازي كردن با بچّه ها را.
من از تو در تهيه نان تواناتر هستم. پس تو با بچه ها بازي كن.
پس علي (ع) از ميان آنان به سوي دو كودك كوچك رفت و نان در دهان آن دو گذاشت در حالي كه به هر يك از آن دو مي گفت:
اي پسركم! علي ابن ابي طالب را در آنچه بر شما گذشت حلال كن.
و بعد از ساعتي.
برادرم تنور را روشن كن .
خدايا خير و ثوابت را بر اين مرد فرو بريز ... ولي ... علي بن ابي طالب ...چگونه ... ؟! او به حال محرومان نگاه نمي كند ... ما محروم هستيم ولي او ... !
پس علي (ع) اقدام به روشن كردن آن نمود.
سپس وقتي آن را روشن كرد:
اي علي بچش. اين سزاي كسي است كه درماندگان ويتيمان رافراموش كرده است
در اين هنگام زني آمد و خليفه ي مسلمانان را ديد و تعجب كرد.
واي بر تو ... آيا مي داني او كيست؟ او امير المؤمنين است.
واي بر من . چه كار كنم؟پس به سوي او رفت در حالي كه معذرت مي خواست.
شرمم باد ... شرمم باد ... ببخشيد ... معذرت ... اي امير المؤمنين ... ببخشيد ...
نه ... نه .... بلكه من از تو شرمم باد به خاطر اينكه در كار تو كوتاهي كرده ام .
كِتاب الْحَياة
اَلْعلمُ و الدّينُ جَناحانِ لِلإنسانِ لا يَقْدِرُ علـي الطَّيَرانِ إلا بِهِما . و الأمّةُ الإسلاميّةُ هى أمّةٌ سائرةٌ نَحوَ الْكمالِ و الرُّشدِ و هى بِحاجةٍ إلـي هذَيْنِ الْجَناحَيْنِ.
والإسلامُ مُنْذُ ظهورِهِ شجَّع الْمسلميـنَ علـي التَّفكُّرِ و التَّعلُّمِ.
وإليك بعضَ هذه الآياتِ:
1 - أصل الْعالَم:
﴿... أنَّ السَّماواتِ و الأرضَ كانتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما ﴾
أصلُ الْعالَمِ سِرٌّ غامِضٌ و الآيةُ تُخْبِرُ الْعالَميـنَ عن حقيقةِ هذا الأمرِ مِن خِلال كلماتٍ وَجيزةٍ :
"كانت السَّماواتُ و الأرضُ مُلْتَصِقَتَيْنِ ثُم فَصَلَ اللّهُ بينهما ."
تَوَصَّلَ الْباحِثونَ فـى عِلْمِ الْفَلَك فـى الْقرنِ الْعِشرينَ إلـي نظريَّةٍ خلاصتُها أنَّ الْمادَّةَ الأولَـي لِلْعالَمِ كانت جامدةً ثُم حَدَثَ فيها انْفجارٌ شديدٌ وانْفَصَلَتْ أجزاءُ تلكَ الْمادَّةِ و تَشَكَّلَت السَّماواتُ و الأرضُ !
2 - دَوَرانُ الأرضِ
﴿وَ تري الْجِبالَ تَحْسَبُها جامدةً و هى تَمرُّ مرَّ السَّحابِ .﴾
إنَّكَ لو تَنظُرُ إلـي الْجبالِ تَحْسِبُ أنّها ثابتةٌ و لكنَّ الْحقيقةَ غَيْرُ ذلك اَلْجبالُ تَمُرُّ أمامَكَ كَما يَمُرُّ السَّحابُ ؛ وسببُ ذلك دَورانُ الأرضِ و حَركتُها .
حركةُ الأرضِ ليستْ مخفيَّةً علـي أحَدٍ فـى عصرِنا ولكنَّها كانت مَجهولةً علـي الإنسانِ حتّي الْقرونِ الأخيرةِ . و قصّةُ غاليلةَ مشهورةٌ فـى هذا الْمجالِ .
هذه كانت بعضَ الإشاراتِ العلميَّةِ فـى الْقرآنِ الْكريـم ، الّتـﻰ اكْتَشَف الْعلمُ حقيقتَها حتّي الآنَ.
و نَعلَمُ أنَّ الإشاراتِ الْعلميَّةَ فـى آياتِ الْقرآنِ الْكريـم لَيسَت هدفاً بِحدِّ ذاتِها ، بل هي آياتٌ تُثْبِتُ لَنا صِدْقَ ادّعاءِ نزولِ الْقرآنِ من جانبِ اللّهِ تَباركَ و تَعالَي .
﴿ إنَّ فـى ذلك لآياتٍ لِقَومٍ يَعقِلونَ﴾
درس سوم
كتاب زندگي
علم و دين دو بال براي انسان هستند كه جز با آن دو نمي تواند پرواز كند و امّت اسلامي امّتي حركت كننده به سوي كمال و رشد است و به اين دو بال نيازمند است.
و اسلام از هنگام ظهورش مسلمانان را به فكر كردن ويادگيري تشويق كرده است.
و اينك بعضي از اين آيه ها :
1- اصل جهان:
كه آسمان ها و زمين بسته بودند و آن دو را باز كرديم.
اصل جهان راز پيچيده اي است و اين آيه به جهانيان درباره حقيقت اين امر در خلال سخناني مختصر و مفيد خبر مي دهد: " آسمان ها و زمين به هم پيوسته بودند سپس خداوند آن دو را از هم جدا كرد."
محقّقان در علم اختر شناسي در قرن بيستم به نظريّه اي رسيده اند كه خلاصه اش اين است كه مادّه ي نخستينِ جهان جامد بود. سپس انفجار شديدي روي داد و اجزاي آن مادّه جدا شد و آسمان ها و زمين تشكيل شد.
2- چرخش زمين
و كوهها را مي بيني. آن ها را جامد مي پنداري در حالي كه همچون ابر حركت
مي كنند.
اگر به كوهها نگاه كني آن ها ثابت مي پنداري ولي حقيقت غير اين است. كوه ها همان طور كه ابر حركت مي كند در برابر تو در حركتندو علّت آن چرخش و حركت زميني است.
حركت زمين در عصر ما بر كسي مخفي نيست ولي تا قرن هاي اخير بر انسان نا معلوم بود و داستان گاليله در اين زمينه مشهور است.
اين پاره اي اشاره هاي علمي در قرآن كريم بود كه علم تا به حال حقيقت آن را كشف كرده است.
و مي دانيم كه اشاره هاي علمي در آيه ها ي قرآن كريم فـي نفسه هدف نيست بلكه آيه هايي است كه راست بودنِ ادّعاي نازل شدنِ قرآن را از جانب خداوند تبارك و تعالي ( نام او پر بركت و بلند بادا) براي ما ثابت مي كند.
به راستي كه در آن آيه هايي وجود دارد براي قومي كه مي انديشند.
جُمال الْعلم
اِعتَزِلْ ذِكْرَ الأغانـى و الْغَزَلْ و قُلِ الْفَصْلَ و جانِبْ مَنْ هَزَلْ
وَ اتَّقِ اللّهَ فَتَقْوَي اللّهِ ما جاوَرَتْ قلْبَ امْرِئٍ إلّاوَصَلْ
لَيْسَ مَنْ يَقْطَعُ طُرْقاً بَطَلا إنَّما مَنْ يَتَّقى اللّهَ الْبَطَلْ
أين نِمرودُ و كَنْعانُ و مَنْ مَلَكَ الأرضَ و وَلَّـي و عَزَلْ؟!
اُطْلُبِ الْعلمَ و لاتَكْسَلْ فما أبْعَدَ الْخيـرَ علـي أهلِ الكَسَلْ!
وَاهْجُرِ النَّوْمَ و حَصِّلْهُ فمَن يَعْرِفِ الْمطلوبَ يَحْقِرْ ما بَذَلْ
فـى ازْديادِ الْعلمِ إرْغامُ الْعِدَي و جَمالُ الْعلمِ إصلاحُ الْعَمَلْ
لا تَقُلْ أصلى و فَصْلى أبداً إنَّما أصلُ الْفَتي ما قَدْ حَصَلْ
قيمةُ الإنسانِ ما يُحْسِنُهُ أكْثـرَ الإنسانُ منه أمْ أقَـلّ
قَصِّرِ الآمالَ فـﻰ الدّنيا تَفُـزْ فَدليلُ الْعقلِ تَقصيـرُ الأمَـل .ْ
درس چهارم
از ذكر ترانه هاي بي معني و مفهوم و لهو و لعب دوري كن.
و سخن حق را بازگو و از بيهوده گويان دوري كن.
و تقواي خدا پيشه كن زيرا تقواي خدا به قلب انساني نزديك نشد مگر اينكه به آن برسد.
كسي كه راهزني مي كند قهرمان نيست،قهرمان كسي است كه تقواي خدا پيشه كند.
كجايند نمرود و كنعان و آنكه مالك زمين شد و مقام داد و بركنار كرد؟
علم را طلب كن و تنبلي نكن زيرا چه دور است خير و بركت بر تنبل ها !
و خواب را ترك كن و [علم را ] به دست آور زيرا كسي كه خواسته را بشناسد، آنچه را بخشش كند خوار و كوچك شمارد.
در افزايش علم، به خاك افكندنِ دشمنان وجود دارد و زيباييِ علم، اصلاح عمل است.
هرگز نگو: اصل و نسب من . اصل جوانمرد چيزي است كه خودش آن را به دست آورده است.
ارزش انسان به چيزي است كه آن را به نيكي انجام داده . خواه آن را زياد انجام داده باشد يا كم.
آرزوها را در دنيا كم كن تا رستگار شوي. زيرا كه نشانه ي عقل، كوتاه كردنِ آرزوست.
اَلظَّبْـىُ و القمرُ
أنا صَيّادٌ . أسافِرُ إلـي الْمناطِقِ الْمختلفةِ لِصَيْدِ الْحَيَواناتِ النّادرةِ . إحْدَي هذه الرِّحْلاتِ أمْضَيْتُ أسبوعاً كاملاً فـﻰ إحْدَي الْجُزُرِ الاِسْتوائيّةِ . فَتَّشْتُ عن آثارِ ظَبْـﻰٍ ذى قرونٍ جَميلةٍ يَسْكُنُ فـﻰهذه الْمِنطَقةِ.
ساعَدَنـى فـﻰ هذا الصَّيْدِ أحَدُ ساكنـى الْجزيرةِ و هو خَبيـرٌ بِمَسالكِ غاباتِها .
لَمّا غَرُبَت الشَّمسُ جَلَسْنا تَحتَ شجرةٍ مُشْرِفَةٍ علـي تَلٍّ رَمْلىٍّ. ظَهَرتْ أشِعَّةُ الْقَمرِ الْفِضّيَّةُ وأصْبَحَ الْمنظَرُ جَميلاً رائعاً يَخْلِبُ الْقلوبَ .
حينَئِذٍ رَأيتُ ظَبْياً يَمْشـﻰ بِهُدُوءٍ علـي الرَّمْلِ حتّي بَلَغ قِمَّةَ أحَدِ التِّلالِ فَجَلَسَ .
اُنْظُرْ ....اُنْظُرْ ....هذا هو الظَّبْىُ الَّذى فَتَّشْتُ عنه طولَ النَّهارِ . اُنظُرْ إلـي قُرونِهِ الْجميلةِ الثَّمينَةِ الَّتـى ظَهَرَتْ كالْفِضَّةِ الْبَرّاقَةِ فـﻰ ضَوْءِ الْقَمرِ......
ما فَطِنَ الظَّبْىُ لِوجودنِا . فَتَوَقَّفَ فـى نُقطةٍ و هو يَرْقُبُ الْقَمر بإعجابٍ فأخْرَجْتُ سِلاحى ولكن ماقَبِلتْ يدى .
كيف تَقتُلُ ظَبْياً يَعْشِقُ الْجَمالَ كما تَعْشِقُه أنتَ ؟!
لقد تَرَكَ مأمَنَهُ بين الأشْجارِ لِمُشاهدةِ الْقمرِ و مناجاتهِ ...!
وَضَعتُ السِّلاحَ علـي الأرضِ و قُلْتُ لِرفيقى:لا... لا أقتلُ هذا الظَّبْىَ.ما هو رأيُكَ ؟!
فأجابَ : أحسنتَ . اَلْحقُّ معكَ .إنَّه حَيَوانٌ "شاعرٌ" يَعْشِقُ الْجَمالَ !
درس پنجم
آهو و ماه
من شكارچي هستم. براي شكار حيوانات كمياب به مناطق مختلف سفر مي كنم. در يكي از اين سفرها هفته ي كاملـي را در يكي از جزاير استوايي گذراندم. آثار آهويي داراي شاخ هاي زيبا را جست و جو كردم كه در اين منطقه زندگي مي كرد.
در اين شكار يكي از ساكنان جزيره به من كمك كرد او به راه هاي جنگل هايش آگاه بود. وقتي خورشيد غروب كرد زير درختي مشرف به تپّه اي شني نشستيم. اشعه ي نقره اي ماه ظاهر شد و منظره ي زيبايي شد كه قلب ها را شيفته مي كرد. (مي فريفت)
در اين هنگام آهويي را ديدم كه به آرامي روي شن راه مي رفت تا اينكه به قلّه ي يكي از تپّه ها رسيد و نشست.
نگاه كن .... نگاه كن .... اين همان آهويي است كه در طول روز دنبال آن گشتم. به شاخ هاي زيباي گرانبهايش نگاه كن كه مانند نقره ي برّاق در نورماه ظاهر شد.
آهو به وجود ما پي نبُرد. پس در نقطه اي ايستاد در حالـي كه با شگفتي به ماه مي نگريست پس سلاحم را درآوردم ولي دستم قبول نكرد .
چگونه آهويي را مي كشي كه به زيبايي عشق مي ورزد همان طور كه تو به آن عشق مي ورزي؟!
[آهو]محلّ امن خود را در ميان درختان براي ديدن ماه و مناجات با او ترك كرده است.
سلاح را بر زمين نهادم و به دوستم گفتم:نه اين آهو را نمي كشم نظرت چيست؟!
آفرين حق با توست اين حيواني با احساس است كه به زيبايي عشق مي ورزد.
حقوقُ النّاسِ
يا عَقيلُ ! اِنْهَضْ ...لاشـﻰءَ فـﻰ الْبَيتِ.
أخوكَ خليفةُ الْمُسلميـنَ و رَئيسُ الْحكومةِ ! اِذْهَبْ إلَيْهِ لِتَحْصُلَ علـي شـﻰءٍ مِنَ الْمالِ!
نَهضَ عقيلٌ و ذهَبَ نَحْوَ دارِ الْحكومةِ.
درس ششم
حقوق مردم
اي عقيل! برخيز ... هيچ چيزي در خانه نيست.
برادرت خليفه ي مسلمانان و رئيس حكومت است. به سوي او برو تا چيزي از مال به دست بياوري.
عقيل برخاست و به سوي دار الحكومه رفت.
فـﻰ الطَّريقِ :
أخى أميـرُ الْبلادِ سأحْصُلُ علـي مالٍ و مَنْصِبٍ فَلَن أرْجِعَ إلّا بالأ كْياسِ الْمملوءَةِ .
حتماً لا شكَّ فيه!
فـﻰ دارِ الْحكومةِ
اَلسَّلامُ عليكَ يا أخى يا أميـرَ الْمؤمنيـنَ !
وعليكُم السَّلامُ و رحْمةُ اللّهِ !
در راه:
برادرم امير كشور است به زودي مال و مقام به دست خواهم آورد پس جز با كيسه هاي پُر باز نخواهم گشت حتماً هيچ شكّي در آن نيست.
در دار الحكومه
سلام بر تو اي برادرم اي امير مؤمنان .
و سلام و رحمت خداوند بر تو باد.
يا علـىّ !جِئْتُ إليك لأتكلَّمَ حولَ مَشاكِلـى الْحياةِ !
يا بُنـىَّ ! يا حَسَنُ ! ألْبِسْ عَمَّكَ لِباساً .
فألْبَسَهُ الْحسنُ (ع) مِن لِباسِهِ.
حانَ وقتُ الْعَشاءِ.
لَمّا جلَسوا علـي الْمائدةِ لِيَتَناوَلوا الْعَشاءَ ، ما وَجَدَ عقيلٌ شيئاً إلا الْخُبْزَ و الْمِلْحَ ! فَتعجَّبَ كثيـراً.
اي علي! سوي تو آمدم تا پيرامون مشكلاتم در زندگي صحبت كنم.
اي پسركم! اي حسن! لباس به عمويت بپوشان.
پس حسن (ع) از لباس خودش به او پوشانيد.
وقت شام رسيد .
وقتي بر سر سفره نشستند تا شام بخورند، عقيل چيزي جز نان و نمك نيافت.
پس خيلي تعجّب كرد.
يا علـىّ ! أهذه مائِدةُ أميرِ الْبِلادِ ؟! أتُطْعِمُنا هَكَذا ؟!
أليس هذا مِن نِعَمِ اللّهِ ؟!
بَلـي! ولكن !
فلِلّه الْحمدُ والشُّكْرُ !
يا علـىُّ ! أنا مَقروضٌ و أسْرَتـﻰ بِحاجةٍ إلـي الْمُساعَدةِ . إنَّهُم أرْسَلونـى إليك لِكىْ أرجِعَ إلَيْهِم بالأخبارِ السّارَةِ.
اي علي! آيا اين سفره ي امير كشور است؟! آيا اين چنين به ما غذا مي دهي؟!
آيا اين از نعمت هاي خداوند نيست؟!
بله! ولي!
پس ستايش و شكر خدا را !
اي علي ! من بدهكارم و خانواده ام نياز به كمك دارد. آنان مرا به سوي تو فرستادند تا با خبرهاي شاد كننده به سوي آنان برگردم.
كَم دَيْنُكَ !
آلافٌ مِن الدَّراهِمِ !
ليسعندى هذا الْمقدارُ، ولكن اِصْبِرْ حتّي آخُذَ راتِبــﻰ مِن بيتِ الْمالِ فأساعِدُكَ بشىءٍ منه !
قرض تو چقدر است؟
هزاران درهم.
اين مقدار ندارم، ولي صبر كن تا حقوقم را از بيت المال بگيرم و با مقداري از آن به تو كمك مي كنم.
بيتُ الْمالِ فـﻰ يدِكَ و أنتَ تَتَحَدَّثُ عن راتِبِك ....! كَم هو راتِبُكَ ؟!
لا فرقَ بينـى و بيْنَ الآخَرينَ فـﻰ بيتِ الْمالِ ..!
كأنَّك لا تَقْبَلُ لا بأسَ ! فاذْهَبْ إلـي السّوقِ ، فَا كْسِرْ أقفالَ الصَّناديقِ !
ما فـﻰ الصَّناديقِ ؟!
أموالُ التُّجارِ !
بيت المال دردست توست وتو از حقوقت صحبت مي كني...!حقوقت چقدر است؟!
هيچ فرقي ميان من و ديگران در بيت المال نيست.
گويا تو قبول نمي كني عيبي ندارد پس به بازار برو و قفل هاي صندوق ها را بشكن!
در صندوق ها چيست؟
اموال تجّار
أتَأمُرُنـى أنْ أ كْسِرَ صناديقَ قَومٍ قد تَوَكَّلوا عَلـي اللّهِ و جَعَلوا فيها أموالَهُم ؟! أتأمُرُنـى أنْ أسْرِقَ ؟!
فكَيفَ تَأمُرُنـى أنتَ أن أفْتَحَ بيتَ الْمالِ الْمسلميَن، و أدْفَعَ لكَ مِن أموالِهم، و قد تَوَكَّلوا علـي اللّهِ ؟!
ألَيسَت السَّرِقَةُ مِن شخصٍ واحدٍ خيـراً مِن أنْ تَسْرِقَ مِن جَميعِ الْمسلميـنَ !؟
خَجِل عقيلٌ و نَدِمَ علـي طَلَبِهِ ...!
آيا به من فرمان مي دهي كه صندوق هاي قومي رابشكنم كه به خداتوكّل كرده اند و اموال خودشان رادرآن قرار داده اند؟! آيا به من دستور مي دهي كه دزدي كنم؟!
پس چگونه تو به من دستور مي دهي كه بيت المال مسلمانان را باز كنم و از اموال آنان به تو بپردازم در حالي كه آنان به خدا توكّل كرده اند؟!
آيا سرقت از يك نفر بهتر از اين نيست كه از همه ي مسلمانان سرقت كني؟!
عقيل خجالت كشيد و از خواسته خود پشيمان شد..... !
عَلَـي الظلم ثورﻯ
أيا قدسُ ، يا قلْعةَ الصّامِدينْ ! علـي الظُّلْمِ ثُورى ، علـي الظَّالِميـنَ
إلـي الْفَجْرِ سيـرﻯ فَعَمَّا قريبْ مِنَ اللّهِ يأتيكِ نَصرٌ مُبيـنْ
طُيورُ الأبابيلِ مِنْ كُلِّ صَوبْ تَصُبُّ الْحِجارَ علـي اْلغاصِبيـنْ
درس هفتم
عليه ستم قيام كن
اي قدس اي دژ پايداران عليه ظلم قيام كن،عليه ظالمان
به سوي سپيده دم حركت كن كه به زودي از جانب خدا ياري آشكار برايت مي آيد.
پرندگان ابابيل از هر جهت بر غاصبان سنگ مي ريزند.
فسيـرى علـي الْمَوتِ لاتَنْحَنـى فَأنْتِ الصُّمودُ الَّذى لايَليـنْ
غُزاةٌ لَئِنْ قَتَلوا وَرْدَنا فَلَنْ يَقْتُلوا الْحُلْمَ فـﻰ الْياسَميـنْ
طُغاةٌ ولَو كَسَروا عَظْمَنا مِن الْمَوْتِ نولَدُ فـﻰ كُلِّ حيـنْ
كأشجارِ زَيْتونِنا فـﻰ الْجليلْ نَموتُ علـي أرْضِنا واثِقيـنْ
پس بر مسير مرگ حركت كن خم نشو زيرا تو آن سختي هستي كه نرم نمي شود.
جنگجوياني هستند كه اگر گُل[كنايه از كودكان] را بكُشند هرگز رؤيا را در گل ياسمن نخواهند كُشت
طغيانگراني هستند كه اگرچه استخوان ما را بشكنند در هر زمان از مرگ به دنيا مي آييم
مانند درختان زيتونمان در الجليل مطمئن بر زمينمان مي ميريم.
الشّابُّ الْبَطَلُ
مَسْرَحيّة
اَلشَّخْصيّاتُ : حَنْظَلَةُ، أبو عامرٍ (والِد حَنْظَلَة)، عبدُاللّهِ بْنُ أبَىٍّ ( كبيـرُ الْمُنافقيـنَ )،
و جَمعٌ مِنَ الصَّحابةِ.
اَلْمشهدُ الأوّلُ
درس هشتم
جوان قهرمان
نمايشنامه
شخصيّت ها: حنظله،ابو عامر (پدر حنظله) عبدالله بن اُبَي (بزرگ منافقان) و جمعي از صحابه
صحنه ي اوّل
أبو عامر: سُلِبَتْ قُدرتُنا ...! ماذا نَفْعَلُ ؟!
يا ولَدى! إلـي مَتـي هذا الْعِنادُ ؟! لايُؤَيَّدُ كلامُ محمَّدٍ ...!
لا يَظْفَرُ هذا الْيتيمُ ....!لاتَتْرُكْ دينَ آبائِكَ !
حنظلة : يا أبَتِ ! ماذا تَطْلُبُ مِنّـى ؟!
ابو عامر: قدرت ما سلب شده ... ! چه كار كنيم... ؟!
اي پسرم! اين مخالفت (دشمني ) تا كي؟ سخن محمّد تأييد نمي شود...!
اين يتيم پيروز نمي شود.... ! دين پدرانت را ترك نكن!
حنظله: اي پدرم! از من چه مي خواهي ؟!
أتَطْلُبُ عبادةَ الأصْنامِ و السّكوتَ أمامَ ظلمِ الظّالِميـنَ و تفاخُرَهُم علـي الْفقراءِ....... و أكْلَهُم مالَ الْحرامِ ....! لا ....لا...هذا أمرٌ لايُقْبَلُ !
إنَّك لَوَلَدٌ عاقٌّ !
يا والدﻯ ! لا طاعـﺔَ لِمخلوقٍ فـﻰ معصيةِ الْخالقِ!
آيا عبادت بت ها و سكوت در برابر ظلم ظالمان و فخر ورزي بر فقيران و خوردن مال حرام را مي خواهي؟! نه ..... نه ..... اين كاري است كه پذيرفته نمي شود.
به راستي كه تو فرزندي لعنت شده (نفرين شده، طرد شده) هستي.
اي پدرم! هيچ بندگي (طاعتي) براي مخلوق درگناه كردن به درگاه خدا وجود ندارد.
قال اللّهُ تبارَك و تَعالـي﴿ و إنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بـى مالَيسَ لكَ به علمٌ فَلا تُطِعْهُما﴾
يُطْرَقُ الْبابُ .
اِفْتَحِ الْبابَ يا حَنْظَلةُ ! فإنـّى علـي مَوْعِدٍ مع عبدِاللّهِ بْنِ أبَىٍّ .
عبداللّه :مَرْحَباً بأبـى عامرٍ !كيف حالُك الْيومَ ؟ عليكَ آثارُ الْغَضَبِ ! لِماذا؟!
خداوند تبارك و تعالي فرموده است: و اگر با تو در آويختند تا با من شركي بورزي كه بدان آگاهي نداري، پس از ايشان اطاعت نكن.
در زده مي شود (در مي زنند).
در را باز كن اي حنظله چون من با عبدالله بن اُبي قرار دارم.
عبدالله: ابو عامر سلام! امروز حالت چطور است؟ نشانه هاي خشم بر تو ظاهر است! چرا؟!
ماذا نَفْعَلُ بِهؤلاءِ الشَّبابِ؟ قد غُسِلَتْ عُقولُـهُم! أخافُ أنْ يأخُذَ محمّدٌ كلَّ ما بِأيدينا بِواسطةِ هؤلاءِ الشَّبابِ!
لانَسْمَحُ ... أولئكَ شِرْذِمَةٌ قَليلونَ ..
ولكن ... هؤلاءِ ....
هَوِّنْ عليكَ... سَنَحتَفِظُ بِمُلْكِنا و جاهِنا .... لـى خُطَّةٌ لايُدرِكُها أحدٌ حتّي الشَّيطانُ!
با اين جوانان چه كنيم؟ عقلهاي ايشان شسته شده! (شست و شوي مغزي داده شده اند) مي ترسم كه محمّد به وسيله اين جوانان هر چه در دست داريم بگيرد!
اجازه نمي دهيم ... آنان گروه اندكي هستند....
ولي .... اينان......
سخت نگير:.... به زودي حكومت و مقامان را حفظ خواهيم كرد ... نقشه اي دارم كه كسي حتّي شيطان آن را
نمي فهمد.
ماهِىَ؟!
سَنَذْهَبُ مع محمّدٍ إلـي الْقِتالِ ... و نَتْرُ كُهُ فـﻰ الْوقتِ الْحَرِجِ....!
فكرةٌ رائعةٌ ... إنَّكَ أسْتاذُ الشَّياطيـن...!
نعم ... نعم... إلـي اللِّقاءِ!
آن [نقشه]چيست؟
با محمّد به جنگ مي رويم و او را در موقع بحراني ترك مي كنيم.... !
فكر جالبي است ... به راستي كه تو استاد شيطان ها هستي.
بله.... بله.... به اميد ديدار!
اَلْمشهدُ الثّانـى بعدَ غَزْوةِ أحُدٍ
﴿إنّا لِلّهِ و إنّا إلَيْه راجعونَ ﴾ قد اُسْتُشْهِدَ عَدَدٌ من خِيَرَةِ صَحابةِ رسولِ اللّهِ.
نَعَم... و علـي رأسِهِم سيِّدُ الشُّهداءِ حَمْزَةُ...
كُلُّ هذا هَيِّنٌ مادامَ رسولُ اللّه حيّاً.
صحنه دوم پس از جنگ (احد)
ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم .... ! عدّه اي از بهترين صحابه ي رسول خدا شهيد شده اند. بله .... و در رأس آنان سيّد الشهدا حمزه است.
همه اين[ها] آسان است تا وقتي رسول خدا زنده است.
﴿ مِنَ الْمؤمنيـنَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدوا اللّهَ علَيْه فمِنهُم مَنْ قَضَي نَحْبَهُ و مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرُ....﴾
اُنْظُرْ .....مَن هو
هو خيـرُ شَبابِ " الْمدينةِ " . أسَفاً علـي فِقْدانِهِ مِن بَيْنِ الشَّبابِ !
هو حَنْظلةُ ! حنظلةُ ..؟! هذا غيـرُ معقولٍ ...ليلةَ أمْسِ كانت حَفْلةُ عُرْسِه!
از مؤمنان مرداني (كساني ) هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند راستگو ماندند و از ميان آنان كسي هست كه به عهد خود وفا كرد(رخت از دنيا بر كشيد) و كسي كه منتظر است.
نگاه كن ... او كيست؟
او بهترين جوانان مدينه است. افسوس بر نبودنِ او در ميان جوانان!
اوحنظله است!حنظله ؟! اين باور كردني نيست...شب گذشته جشن عروسي او بود
صحيحٌ ...ولكن حينما سَمِعَ نِداءَ الْمُنادﻯ يَدعو إلـي الْجِهادِ ، خَرَجَ مِن بَيْتِهِ و أسْرَعَ نَحْوَ ساحَةِ الْقِتالِ و اسْتُشهِدَ ...!
﴿ فَسَلامٌ عليْهِ يَومَ وُلِدَ وَ يَومَ يَموتُ و يَومَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾
صحيح است ... ولي وقتي صداي منادي را شنيد كه دعوت به جهاد مي كرد، از خانه اش خارج شد و به سوي ميدان جنگ رفت و شهيد شد....!
پس سلام بر او روزي كه به دنيا آمد و روزي كه مي ميرد و روز ي كه زنده بر انگيخته مي شود.
﴿ لَيسَ لِلإنسانِ إلّا ما سَعَي﴾
يَبْحَثُ النّاسُ فـﻰ مَسيـرِهِم نَحْوَ أهدافِهم عن نَماذِجَ مِثاليَّةٍ ، لِيجْعَلوهُم أسوةً لأنفُسِهِم.
حياةُ الْعُظَماءِ مَشْعلٌ لِهدايةِ الأجْيالِ ، و مَنْ لَم يَجْعَلْها وسيلةً لِهدايتِه يَضِلَّ "هَلَكَ مَن ليس لَهُ حكيمٌ يُرْشِدُهُ"!
درس نهم
انسان چيزي ندارد مگر آنچه با سعي بدست آورده است.
مردم در مسيرشان به طرف اهداف خود در جست و جوي الگوهاي برتر هستند تا آن ها را الگويي براي خودشان قرار دهند.
زندگي بزرگان مشعلي براي هدايت نسل هاست و هر كس آن را وسيله اي براي هدايت خودش قرار ندهد. گمراه مي شود. " كسي كه دانشمندي ندارد كه او را راهنمايي كند، هلاك مي شود."
ولكن كيف هؤلاء أصْبَحوا أئمَّةً لِلآخَرينَ و كيف خُلِّدَتْ أسْماؤُهُم فـﻰ التّاريخِ؟!
إلَيْكَ الآنَ بعضَ الإشاراتِ إلـي ميزاتِ هؤلاءِ الْعُظَماءِ:
اَلاجتهادُ و الثَّباتُ
لَيْسَتِ الرّاحةُ إلا بَعدَ التَّعَبِ و لا تَنْزِلُ النِّعَمُ مِنَ السَّماءِ جاهِزَهً بَل هىثَمَرةُ الْكَدِّ و تَحمُّلِ الْمَشَّقةِ.
ولي چگونه اينان پيشوايان ديگران شده اند و چگونه نام هاي آنان در تاريخ جاويدان شده است؟
و اينك پاره اي اشاره ها به ويژگي هاي اين بزرگان :
تلاش و پايداري
آسايش جز بعد از رنج و خستگي نيست و نعمت ها از آسمان آماده فرود نمي آيند بلكه ثمره ي رنج و تحمّل سختي هستند.
بِقَدْرِ الْكَدِّ تُكْتَسَبُ الْمَعالـى ومَن طَلَبَ الْعُلَـي سَهِرَ اللَّيالـى
إنَّ الطَّبيبَ الْمُسلمَ زكريّا الرّازىَّ كانَ قد بَدِأ بِدِراساتِهِ الطِّبيَّةِ فـى الأرْبَعيـنَ من عُمرِهِ، لكنّهُ وصَلَ إلـي أهدافِهِ ، لأنّهُ كان دَؤوباً فـى أعمالِهِ.
كان ميكِل أنْجِلو يقولُ : لَو عَلِمَ النّاسُ ما تَحَمَّلْتُ مِنَ الْمشا كِلِ و الْكَدْحِ فـى الْحياةِ ، لَما تَعَجَّبوا مِن أعمالـى الفنيَّةِ .
به اندازه ي رنج بلندي ها به دست مي آيد. و هر كس بلندي بخواهد، شب ها بيدار مي ماند.
پزشك مسلمان زكريّاي رازي تحصيلات پزشكي اش را در چهل سالگي شروع كرده بود ولي به اهداف خود رسيد.زيرا او در كارهايش با استقامت و پركار بود.
ميكل آنژ مي گفت: اگر مردم آنچه را از مشكلات و زحمت در زندگي تحمّل كرده ام مي دانستند؛ از كارهاي هنرمندانه ام تعجّب نمي كردند.
اَلْفقر
لو نَظَرْنا إلي تاريخِ حياةِ الْعُظَماءِ لَوَجَدْنا أنَّ هؤلاءِ تَحَمَّلوا الْمَصاعِبَ و تَجَرَّعوا آلاماً كثيـرةً فـى حياتِهِم.
كان الْفارابـىُّ - و هو من خِيَرَةِ علماءِ عصْرِهِ - يسهَرُ اللَّيْلَ لِلمطالعةِ وما كان فـى بيتِهِ مصباحٌ ؛ فيذهَبُ إلـي خارجِ الْبيتِ لِيُطالِعَ فـى ضَوءِ قِنْديلِ الْحُرّاسِ !
فقر
اگر به تاريخ زندگي بزرگان بنگريم در مي يابيم كه اينان سختي ها را تحمّل كرده اند و دردهاي بسياري در زندگيشان تحمّل كرده اند . (نوشيده اند: سركشيده اند.)
فارابي ، از بهترين دانشمندان عصر خود، شب براي مطالعه بيدار مي ماند و در خانه اش چراغ نبود، پس به بيرون خانه مي رفت تا در نور چراغ نگهبانان مطالعه كند.
جان جاك رُوسّو كان خادماً فـى بُيوتِ الأغنياءِ. و كان يقول دائماً : لقد تَعَلَّمْتُ أشياءَ فـى مَدارِسَ عَديدةٍ ، ولكنَّ المدرسةَ الَّتـى اكْتَسَبْتُ فيها أعْظَمَ الْفوائِدِ هى مدرسةُ الْبُؤسِ و الْفقرِ!
نعم ! هذه هى شَريعةُ الْحياةِ : عملٌ و كَدْحٌ و نَصَبٌ و عَناءٌ، يَعقِبُها نعيمٌ و رَفاهٌ و راحةٌ و هَناءٌ!
ژان ژاك روسو در خانه هاي ثروتمندان خدمتگزار بود و هميشه مي گفت:در مدارس متعدّد چيزهايي ياد گرفتم ولي مدرسه اي كه بزرگ ترين چيزهاي سودمند را در آن به دست آوردم؛ مدرسه ي بينوايي و فقر بود!
بله ! اين قانون زندگي است. كار و زحمت و فرسوده شدن و رنج كه به دنبال آن نعمت و رفاه و راحتي و گوارايي مي آيد.
اَلأخلاق:
النَّجاحُ فـﻰ الْحياةِ يَتَرتَّبُ علـي التَّحَلّـى بالأخلاقِ الْفاضلةِ . هذا هو أميـرُ الْمؤمنيـنَ علـىّ (ع) يقول :
" مَن نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ إماماً، فَلْيَبْدَأ بِتَعليمِ نَفْسِهِ قبلَ تعليمِ غيْرِه ".
اخلاق:
موفّقيّت در زندگي مترتّب است بر آراسته شدن به اخلاق خوب. اين امير مؤمنان علي (ع) است كه مي گويد:
هر كسي خودش را پيشواي مردم قرار دهد ،پس بايد پيش از آموزش ديگري خودش را آموزش دهد.
قد جاء فـى ترجَمةِ الْعالِمِ الْجليلِ و الْفيلسوفِ الْكبيـرِ " مُلا صَدرا " أنّه ما كان يَقْبَلُ تِلميذاً إلا بِأربعةِ شُروطٍ:
1 - أنْ لا يَرْتَكِبَ الْمعاصىَ
2 - أنْ لا يَطْلُبَ الْعِلْمَ لِلوصولِ إلـي مَنْصِبٍ دُنْيَوىٍّ.
3 - أنْ لا يَطْلُبَ الْمالَ إلّا بِالْكَفافِ.
4 - أنْ لا يُحاكـﻰَ الآخَرينَ و يَعْتمدَ علـي نَفسِهِ.
در شرح حال دانشمند باشكوه و فيلسوف بزرگ ملّا صدرا آمده است كه او شاگردي را نمي پذيرفت مگر به چهار شرط:
1- اينكه مرتكب گناهان نشود.
2- اينكه علم را براي مقام دنيايي طلب نكند. (نخواهد)
3- اينكه مال را جز به قدر كفايت طلب نكند. (نخواهد)
4- اينكه از ديگران تقليد نكند و به خودش اعتماد كند.
تَبارَك اللهُ أحسَنُ الْخالِقينَ!
إنَّ اللّهَ قد خَلَقَ الإنسانَ و جَعَلَ له الْجَمالَ والزّينَةَ فـﻰ الطَّبيعةِ وأمَرَهُ بِالانتِفاع ِ مِنها .
درس دهم
پاك و منزّه است خداوند بهترين آفرينندگان.
خداوند انسان را آفريد و برايش زيبايي و زينت در طبيعت قرار داد و به او دستور داد كه از آن بهره بگيرد.
هذه الأرضُ و ما يَخْرُجُ منها مِن النّباتاتِ و هذه الأنهارُ و ما تَحْمِلُ مِنَ المْياهِ و هذه السَّماءُ و ما فيها مِن الكواكِبِ كُلُّها رِزْقٌ لِلْعبادِ لِيَنْتَفِعوا مِنها لِتكوينِ مُجْتَمَعٍ سعيدٍ علـي أساس الْحقِّ و الْعَدالةِ.
فَالأمّةُ الإسلاميَّةُ لَيْسَتْ محرومةً عَن الْخَيْراتِ و الطَّيِّباتِ بل مُكلَّفةٌ بِالاِنتفاعِ منها و التَّمتُّعِ بِها .
اين زمين و آنچه از گياهان از آن خارج مي شود و اين رودها و آنچه از آب ها حمل مي كند و اين آسمان و آنچه در آن است از سيّارات، همه ي آن ها رزقي براي بندگان است تا از آن براي پيدايش جامعه ي خوشبختي بر اساس حقّ و عدالت بهره ببرند.
پس امّت اسلامي محروم از چيزهاي خوب و پاك نيست بلكه تكليف دارد كه از آن بهره ببرد و از آن لذّت ببرد.
قُلْ مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتـﻰ أخْرَجَ لِعبادِهِ؟! لأ نَّها تَضْمَنُ سلامةَ الأمّةِ و سَعادَتَها !
و إلَيْكَ الآنَ بعضَ هذه النِّعَمِ الَّتـى أوْدَعَها اللّهُ فـى الْعالَمِ :
﴿ إنّا زَيَّنَّا السَّماءّ الدُّنيا بِزينَةٍ الْكَوا كبِ﴾
بگو چه كسي زينت خدا را كه براي بندگانش خارج ساخت حرام كرده؟! زيرا آن سلامت جامعه و خوشبختي او را تضمين مي كند.
و اينك بعضي از اين نعمت ها را كه خدا در جهان به امانت نهاده است:
به راستي كه ما آسمان جهان را با زينت ستارگان آراستيم.
كَأنَّ الشَّمْسَ و القمرَ و النُّجومَ مَصابيحُ السَّماءِ تُخْرِجُ العالَمَ مِن الظُّلُماتِ إلـي النّورِ و تُرشِدُ الضّالَّ إلـي سَبيلِهِ ﴿ وبِالنَّجْمِ هُم يَهتَدونَ﴾
إضافةً إلـي هذا أما رأيْتَ جَمالَ طلوعِ الشَّمسِ و غروبِها و حركاتِ الْبَدرِ بَيْنَ النُّجومِ و داخلَ الْغُيوم و خارجَها ؟
أما سَجَدْتَ لِخالِق هذا الْجمالِ ؟!
گويا خورشيد و ماه و ستارگان چراغ هاي آسمانند كه جهان را از تاريكي ها به سوي نور خارج مي كنند و گمراه را به راهش راهنمايي مي كنند. و آنان از ستاره راهنمايي مي گيرند.
علاوه بر اين آيا زيبايي طلوع و غروب خورشيد و حركت هاي ماه شب چهارده را ميان ستارگان و داخل ابرها و بيرون آن نديده اي؟
آيا براي آفريدگار اين زيبايي سجده نكرده اي؟!
﴿.... أنَّ اللّهَ أنْزَلَ مِن السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الأرضُ مُخْضَرَّةً﴾
تَتَزَيَّنُ الأرضُ بِاللّباسِ الأخْضَرِو الْعُيونُ تَتَمَتَّعُ بِها وتَبْتَهِجُ حيـنَ تَنْظُر إلَيْها.
ِليَعلَمِ الإنسانُ أنَّ جَميعَ الكائناتِ مُسَخَّرةٌ له و إنَّما خُلِقَتْ لِخدمتِهِ و قَضاءِ حَوائجِهِ!
﴿ وأمّا بِنِعمةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ!﴾
.... كه خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد پس زمين به كمك آن سر سبز مي گردد.
زمين با لباس سبز زينت مي يابد و چشم ها وقتي به آن مي نگرند از آن بهره مند مي شوند و شاد مي گردند.
انسان بايد بداند كه همه موجودات فرمانبردار او هستند و براي خدمت به او و برآوردن نيازهايش آفريده شده اند.
و اما درباره نعمت پروردگار سخن بگو.
﴿أنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ ماءً فَأنْبَتْنا بِهِ حَداِئقَ ذاتَ بَهجةٍ ﴾
هل تأمَّلْتُم حَولَ سَبَبِ خَلْقِ هذا الْجمالِ فـﻰ الطَّبيعةِ ؟! قالَ اللّهُ سبحانَهُ و تعالـي :
﴿إنّا جَعَلْنا ما علي الأرضِ زينةً لَها لِنَبلُوَهُم أيُّهم أحسَنُ عملاً﴾
﴿أنبَتَتْ مِنْ كُلِّ زوج بَهيجٍ﴾
از آسمان آبي را براي شما فرو فرستاد و باغ ها ي زيبايي را با آن رويانديم.
آيا پيرامون علّت آفرينشِ اين زيبايي در طبيعت فكر كرده ايد؟ خداوند پاك و منزّه و بلند مرتبه فرموده است:
همانا ما آنچه را روي زمين است زينت آن قرار داديم تا آنان را امتحان كنيم كه كدام يك از آنان داراي عمل بهتري است؟
از هر جفت زيبا رويانيد .
لِلنباتاتِ فوائدُ كثيـرةٌ. فَبِالإضافةِ إلـي جَمالِها تُوَفِّرُ طعامَ الإنسانِ و الْحيوانِ و تُساعِدُ علـي تَنقيةِ الجوّ...!
لَيتَ الإنسانَ يُدرِكُ سرَّ هذا الْجمال ! لَعَلَّهُ يُسَبِّحُ خالقَهُ مَعَ جَميعِ الكائنات:
﴿ كُلٌّ قَد عَلِمَ صلاتَهُ و تَسبيحَهُ﴾
و يُرَدِّدُ عَن صميمِ قلْبِهِ:
﴿ فَتَبارَكَ اللّهُ أحسنُ الْخالِقيـنَ﴾
گياهان فايده هاي بسياري دارند. علاوه بر زيبايي شان غذاي انسان و حيوان را آماده مي كنند و به پاكيزه كردن هوا كمك مي كنند.
اي كاش انسان راز اين زيبايي را درك كند! اميد است او آفريدگارش را با همه ي موجودات به پاكي ياد كند:
همه، نيايش و به پاكي ياد كردنِ او را دانسته اند.
و [ كاش] از صميم قلب خود تكرار كند.
پاك و منزّه است خداوند بهترين آفرينندگان.
هل تَعلَمُ
أنَّ نَوْعاً من الكَنْغَرِ يَقْدِرُ أنْ يَقْفِزَ إلى الأعْلي أكْثَرَ مِن ثلاثةِ أمتارٍ و أكْثَرَ مِن اثنَي عَشَرَ مِتْراً إلى الأمامِ، و ذلك فـى قَفْزَةٍ واحِدةٍ؟!
أنَّ قَلْبَ الانسانِ إلى نِهايةِ عُمرِهِ يَضُخُّ مِنَ الدَّمِ ما يُعادِلُ مِلْءَ أكثرَ مِن عَشْرِ ناقلاتِ نفطٍ كبيرةٍ، حَجْمُ كُلٍّ مِنْها مليونُ بِرْميلٍ؟!
أنّ القِطّةَ تَرَي فـى الظَّلامِ أفْضَلَ مِن الانسانِ بسَبْعِ مَرّاتٍ و السَّببُ يَعودُ إلى تَوسُّعِ الحَدَقتينِ عندَ وُصولِ الضَّوء وتأثّرِ الخَلايا الموجودةِ فـى عُيونِ القطّةِ الّتـى تَعْمَلُ كمِرْآةٍ تَعكِسُ الأضواءَ.
آيا ميداني؟
نوعي از كانگورو قادر است بيش از سه متر به طرف بالا و دوازده متر به طرف جلو بپرد و اين كار در يك پرش است؟!
قلب انسان تا آخر عمر خود خوني معادل بار بيش از ده نفت كش بزرگ پمپاژ ميكند كه حجم هر يك از آنها يك ميليون بشكه است؟!
گربه در تاريكي هفت برابر بهتر از انسان ميبيند، و علّت آن به بزرگ شدن مردمكها هنگام رسيدن نور و تأثيرپذيري سلولهاي موجود در چشمان گربه بر ميگردد، كه مانند آيينهاي عمل ميكند كه نورها را منعكس ميسازد.
تَضحِيَة الاُمّ
كانَت اُمّى تَشْتَغِلُ بِحياكَةِ الْملابِسِ و تَعرِضُها للبيعِ لِتَحصُلَ علي النَّقُودِ اللّازمَةِ لِشِراءِ حاجاتِ البيتِ و كانَتْ تُتْعِبُ نَفْسَها فـى العَمَلِ ليلاً و نهاراً.
سَألْتُ والدَتـﻰ:
لِماذا تُتْعِبينَ نفسَكِ فـى العملِ المُتِواصِلِ يا أمّى!
فقالَتْ:
إنّ العَمَلَ شـىءٌ حَسَنٌ، و أنا أعْمَلُ كثيراً حتّي اُوَفِّرَ الطّعامَ و المَلابِسَ و اللّوازمَ المَدْرَسيَّةَ.
وَ كانَتْ تَطلُبُ منّـﻰ دائماً أن أكتُبَ دُرُوسي و أعمَلَ بواجِباتى المدرسيَّةِ و كانِت تَقومُ هى بِتَحْضيرِ الطَّعامِ و إدارةِ البيتِ و فـى الليالـى تَسْهَرُ و تَعْمَلُ من أجلِ راحتـﻰ.
و كُنتُ أشاهِدُ مِقْدارَ الْجُهْدِ الّذى تَبذُلُه لِكَى تُوَفِّرَ لـى السَّعادةَ والحياةَ الكريمةَ.
يا لَها مِن أمّ حَنُونٍ!
و أسألُ اللَّهَ أن يُوَفِّقَنـﻰ لخِدمَتِها فـى المسْتَقبلِ.
درس يازدهم
فداكاري مادر
مادرم مشغول دوختن لباس بود و آنها را براي فروش عرضه مينمود تا براي خريدن نيازهاي خانه پول لازم به دست آورد وخودش را شبانه روزخسته ميكرد
از مادرم پرسيدم:
مادرم! چرا خودت را با كار مستمر خسته مي كني؟
گفت:
كارچيزخوبي است ومن زياد كار ميكنم تا غذا ولباس ولوازم مدرسه رافراهم كنم.
هميشه از من ميخواست كه درسهايم را بنويسم و تكاليف مدرسه ام را انجام دهم و او خود آماده كردن غذا و اداره كردن خانه را انجام ميداد، او خودش غذا را آماده مي كردو خانه را اداره مي نمود وشبها بيداري ميكشيد و بخاطر راحتي من كار ميكرد.
ومن مقدار زحمتي را كه او ميكشيد تا خوشبختي و زندگي شرافتمندانه براي من فراهم كند مشاهده ميكردم.
چه مادر مهرباني!
از خداوند ميخواهم كه به من توفيق دهد تا در آينده به او خدمت كنم.
اللِّسان
كانَ لُقمانُ تلميذاً فـى صِغَرِهِ عِنْدَ أحَدِ الأطبّاءِ فأرسَلَ الأستاذُ تلميذَه إلى السُّوقِ و طَلَب مِنهُ أنْ يَشتَرِىَ لَهُ أجْودَ قِطْعَةٍ مِن ذَبيحةٍ فَذَهَبَ وَ َرَجَعَ وَ مَعَهُ لِسانُ خَروفٍ.
و فـى اليومِ الثّانـﻰ
أرسَلَهُ إلى السُّوقِ و طَلَبَ منه أنْ يَشتَرِىَ أرْدَأ قِطْعَةٍ مِنْ الذَّبيحةِ فَذَهَبَ وَ رَجَعَ وَ مَعَه لِسانُ خَروفٍ أيضاً.
فتعجَّبَ الأسْتاذُ مِنْ عَمَلِ تلميذِه.
فقالَ: ما وَجَدتُ فـى جِسْمِ الذَّبيحةِ قِطْعَةً أجْوَدَ و أرْدَأ مِن اللِّسانُ، فاللِّسانُ الكاذِبُ النَّمَّامُ يُؤْذﻯ النّاسَ و يُغْضِبُ اللّهَ و اللِّسانُ الصادقُ المُصلِحُ يَنفَعُ النّاسَ و يُرضـﻰ اللّهَ.
زبان
لقمان در خردسالي شاگرد يكي از طبيبان بود، استاد شاگردش را به بازار فرستاد و از او خواست كه بهترين قسمت گوسفند سر بريده اي را براي او بخرد، او رفت و با زبان گوسفند برگشت.
او را به بازار فرستاد و از او خواست كه بدترين قسمت گوسفند سر بريده اي را بخرد و او رفت و در حالي برگشت كه باز زبان گوسفند به همراه داشت.
پس استاد از كار شاگردش تعجب كرد،
شاگرد گفت: در بدن گوسفند ذبح شده قطعهاي بهتر و بدتر از زبان پيدا نكردم.
زبان دروغگوي سخنچين مردم را ميآزارد و خداوند را به خشم ميآورد و زبان راستگوي اصلاحگر به مردم سود ميرساند و خداوند را خشنود ميسازد.
الوالـى المُتواضِع
قَدِمَ رَجُلٌ مِنَ الشّامِ و مَعَهُ حِمْلُ تَمْرٍ وَ أشْياءُ اُخْري.
فـى السُّوق
إلهى! هذا الْحِمْلُ ثقيلٌ. مَنْ يُساعِدُنـى؟
فَوَقَع نَظَرُهُ عَلي رَجُلٍ حَسِبَهُ فقيراً.
هَل تُساعِدُنـى وَ تَحْمِلُ لـى هذا الحِمْلَ؟
فَأجابَهُ الرَّجُلُ: نَعَم، بِكُلِّ سُرُورٍ
فَحَمَلَهُ وَ َذَهَبا مَعاً... وَ فـى الطَّريقِ شاهَدا جَماعةً مِنَ النّاسِ.
السَّلامُ عليكَ أيُّها الأميرُ!
فتَعجَّبَ الشّامىُّ: إلهى! مَنْ هذا؟
أسرَعَ النّاسُ نحوَه لِيَأخُذوا مِنْه الحِمْلَ.
فَعِندَما شاهَدَ الشّامىُّ النّاسَ قَدِ اجْتَمَعوا حَولَ هذا الرَّجُلِ ، سَألَهُم عَنْهُ ، فأجابُوهُ : إنّهُ أميرُالمدائنِ، إنّهُ سَلمانُ الفارسىُّ . فَخَجِلَ الرَّجُلُ وَ اعْتَذَرَ مِنْهُ وَ قَصَدَ أنْ يأخُذَ الحِمْلَ . ولكنَّ سَلْمانَ رَفَضَ وَ قالَ لَهُ: سَوفَ أحْمِلُهُ إلى مَقْصَدِكَ.
فتعجَّبَ الشامىُّ مِن تَواضُعِ الأميرِ.
درس دوازدهم
فرمانرواي فروتن
مردي از شام آمد درحالي كه همراه او بار خرما و چيزهاي ديگري بود.
در بازار
خدايا! اين بار سنگين است. چه كسي به من كمك ميكند؟
نگاهش به مردي افتاد كه او را فقير پنداشت.
آيا به من كمك ميكني و اين بار را براي من حمل ميكني؟
مرد به او پاسخ داد: آري، با كمال ميل.
بار را برداشت و باهم براه افتادند ... در راه گروهي از مردم را ديدند.
سلام اي امير!
شامي تعجب كرد: خداي من! اين كيست؟
مردم سوي او شتافتند تا بار را از او بگيرند.
وقتي شامي مردم را ديد كه بر گرد اين مرد جمع شدند درباره او از آنان سؤال كرد. آنها به وي پاسخ دادند:
او فرماندار مدائن است، او سلمان فارسي است. مرد شرمگين شد و از وي پوزش طلبيد و خواست تا بار را بگيرد. ولي سلمان نپذيرفت و به او گفت: آنرا به مقصد تو حمل خواهم كرد.
آنگاه شامي از فروتني فرمانروا تعجب كرد.
أهل مَدْيَن
مَدْيَنُ كانَت مَدينةً كبيرةً فـى الشّامِ و كانَ أهلُها فـى أوّلِ أمْرِهم أهْلَ صَلاحٍ وَ تَقْوي يَعْبُدُونَ اللّهَ وَ لا يُشرِكونَ به شيئاً وَ كانُوا تُجّاراً.
وَ مَعَ مُرورِ الأيّامِ تَغلَّبَ عَلَيهم الطَمَعُ و اتَّبَعوا أهْواءَهم و تَرَكوا عبادةَ اللَّهِ و كانوا يَنقُصونَ فـى الميزانِ.
فَبَعَثَ اللّهُ تعالى شُعَيباً لِهدايَتهِم إلى الحقِّ و النَّهى عن الشركِ باللّهِ.
فكان شُعيبٌ يُخاطِبُ النّاسَ فـى الأسْواقِ و يأمُرُهم بالعَدْلِ و يَمنَعُهم عن المُنْكرِ.
فـى أحَدِ الأيّامِ قالَ لَهُ رَجُلٌ:
يا نبـىَّ اللَّهِ: إنَّ هؤُلاءِ القومَ يَظْلِمُونَ النّاسَ و أنا غريبٌ فـى هذهِ الدِّيارِ. اِشْتَرَيتُ مِنْهم مِقْداراً مِن التَّمْرِ وَلكنَّهُم نَقَصوا فـى الوزنِ وَ عِنْدَما اعْتَرَضْتُ علي هذا الْعَملِ ضَرَبونـﻰ و هَدَّدُونـى.
اهل مدين
مدين شهري بزرگ بود. و اهالي آن در ابتداي امر درستكار و اهل تقوي بودند خدا را پرستش ميكردند و چيزي را شريك او قرار نميدادند و بازرگان بودند.
با گذشت روزگار حرص و طمع بر آنها چيره گشت و پيرو هواهاي خود شدند و پرستش خدا را رها كردند و كم فروشي ميكردند.
خداوند بلند مرتبه شعيب را براي هدايت آنان به سوي حق و بازداشتن از شرك به خدا فرستاد.
شعيب در بازارها مردم را خطاب ميكرد و آنان را به عدالت فرا ميخواند و از زشتي بازميداشت.
در يكي از روزها مردي به اوگفت:
اي پيامبر خدا، اين قوم به مردم ستم ميكنند و من دراين سرزمين غريب هستم.
از آنها مقداري خرما خريدم ولي آنان از وزن كاستند و هنگامي كه به اين كار اعتراض كردم،مرا كتك زدند و تهديد نمودند.
فَخَرَجَ شُعَيبٌ مَعَهُ إلى السُّوقِ وَ سَألَهم عَنْ قِصَّةِ الرَّجُلِ فَلَمْ يُنْكِرُوها. وَ قالوا:
إنّ هذهِ طريقةُ آبائِنا و نحنُ نَعمَلُ بها.
فَظَلّوا علي هذهِ الطريقةِ فَحَذَّرَهم شُعَيْبٌ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ و لكنَّهم لم يَسْتَمِعوا إليهِ. فَأنزَلَ اللَّهُ عليهم العذابَ وَ تَهَدَّمَتْ أسْواقُهم وَ بُيُوتُهم فـى زَلْزلَةٍ شَديدةٍ وَ ريحٍ حارِقَةٍ...!
شعيب با او به بازار آمد واز آنها داستان اين مرد را پرسيد ولي، آنها ماجرا را انكار نكردند و گفتند: